باد آواره - مهمان ناخوانده
سفارش تبلیغ
صبا ویژن
   RSS  |   خانه |   شناسنامه |   پست الکترونیک |  پارسی بلاگ
اوقات شرعی

مهمان ناخوانده

شلاق پی در پی (یکشنبه 86/6/25 ساعت 12:12 عصر)

بزن شلاق پی در پی

صلیبی از تمام کینه های کهنه برپا کن

بکوبان بر دودستم میخ و با شدت بزن شلاق پی در پی

که جز شلاق پی در پی نساییده ست بر پشتم کسی دستی

بزن شلاق پی در پی بگیر از من تقاص خنده های گاه گاهم را

درون سینه را بگشای و

دور انداز آن دل را که بر هرچیز و هرکس

سخت می سوزد

بگیر این سنگ خارا را به جای دل درون سینه بگذار و بزن شلاق پی در پی

مبادا دست برداری اگر دیدی نگاهم را

بزن شلاق پی در پی

بکش بر پشت من خطی

پر از پیچ و سیاه از رنگ آن روزی

که چشمم باز شد تا ببینم

هرچه دیدارش بجز اندوه و بدبختی نیفزاید

بزن شلاق پی در پی

من از شلاق و صلابه وزان دستی که می کوبد

ندارم شکوه ای هرگز

 بزن شلاق پی در پی

مبادا دست برداری

سزاوارم

بزن کز خویش بیزارم

سزای من فقط مرگ است

مرگی بر صلیبی از تمام کینه های کهنه از روزی که رنگین شد سرانگشت پیمبرزاده ای با خون

اگر مردم مبادا دست برداری

بزن آنگونه بر پشتم که حلاجی زند بر پشم و برپنبه

بزن تا بگسلد از هم تمام تاروپود من

بزن تا سرزمین تو شود سبز از نبود من

چه سودی داشت جز حسرت برای تو وجود من؟

فدای هردو دست تو

بزن شلاق پی در پی

86/6/25


  • نویسنده: ح.شهبازی

  • نظرات دیگران ( )

  • و خدایی که .... (چهارشنبه 86/6/21 ساعت 12:20 عصر)
    در بیکرانه ی زندگی دو چیز افسونم می کند:
    آسمان آبی که می بینم و می دانم که نیست
    و خدایی که نمی بینم و می دانم که هست
    (منقول از غیر)
    86/6/21

  • نویسنده: ح.شهبازی

  • نظرات دیگران ( )

  • بابا آب (چهارشنبه 86/6/14 ساعت 11:51 صبح)

    با با آب!

     

    کودکی یادم هست

    تشنه بودم انگار

    که تو از آب برایم گفتی

    از همان آب که بابا می داد

    خسته از بازی پی در پی روز

     سر شب

     بابا آب!

     مشق ما بود ولی

     هیچکس آب نداد

    جای او خالی بود

     صبح فردا همه از دست تو سیراب شدیم

     تو به من می گفتی

     ب الف دال و من

    روی آن تخته سیاه

     می نوشتم یک باد

    آفرین عالی بود

    روی یک سینی سیب

     توی سفره نان بود

     زیر آن سقف سپید

     صحبت از باران بود

    دفتر کوچک نقاشی ما

    غرق در گل می شد

     همه ی آن گلها

     به تو تقدیم ای گل

     درس بعدی

     همه با هم

     شب بود

     تو چه زیبا گفتی

     همگی عاشق مهتاب شدیم

     گاهی از دست مبارک آرام

     جرم ناکرده کتک می خوردیم

     گله در کار نبود

     از نمکدان شما

     در همان لحظه نمک می خوردیم

    خوب من یادت هست

     که زما پرسیدی

     2 اگر در 2 شود ضرب و کمی عشق

    جوابش چند است؟

     یک نفر پاسخ داد می شود 5     

    و ما خندیدیم

     و تو گفتی ساکت!

     بچه ها! حق با اوست!! این حساب از عشق است:

    وقت شادی تقسیم

     دشمنی ها منها

     خویش را جمع کنید صفر یعنی تنها

    عشق بازی چه شکوهی دارد

     تو مسیحا بودی تو مسیحا هستی

     به تن مرده ی ما جان دادی

    تنت از آفت ایام تهی

     خاطرت غرق گل و شادی باد!!

    86/6/14


  • نویسنده: ح.شهبازی

  • نظرات دیگران ( )

  •    1   2   3      >

    لیست کل یادداشت های این وبلاگ
    نگاهت را
    بوی شیر از دهنم می آید !
    [عناوین آرشیوشده]
  •   بازدیدهای این وبلاگ
  • امروز: 1 بازدید
    دیروز: 1 بازدید
    کل بازدیدها: 26760 بازدید
  •   درباره من
  • مهمان ناخوانده
    ح.شهبازی
  •   لوگوی وبلاگ من
  • مهمان ناخوانده
  •   مطالب بایگانی شده
  • مهمان
    باد آواره
    د
  •   اشتراک در خبرنامه
  •  

  •  لینک دوستان من

  • روز نوشت یک پری
  •  لوگوی دوستان من












  •   آهنگ وبلاگ من