امروز روز میلاد من است پس اینگونه برای خود می نویسم:
دهلی .هلهله ای
و یک جماعت مستند
دو نفر خیره بهم بیخبر از همه جا
بستری افتاده و چراغی خاموش
ناگهان آن دو نفر
چو بهم پیوستند
قصه ی تلخ تولد.سفر رنج و عذاب
هدیه ی آن دو نفر بود به من
و چنین بود که در گوشه ی تن روح خدا را بستند
و چرا هیچ کسی از خودش یا دگری
ننمودست سؤالی که چرا کودکشان می گرید؟؟
مگر این کودک یکروزه چه دیدست درین فرصت کم؟؟
کودکم چنگ به رخسار مکش می خراشی گل را
مادرم گفت
ولی مادر جان!
باد پاییز مگر حرمت گل را فهمید؟
........................